نمی دانم شما فیلم سینمایی «حس ششم» را دیده اید یا نه؟ در این فیلم جمله ای بیان شد با این مضمون که « پنتاگون تصمیم داشت به وسیله ی حس ششم نرم افزاری بسازد که قادر باشد مین هایی را که در بوسنی بودند خنثی کند. یکی از بازیگران پرسید: مگر ممکن است؟ چگونه؟ و این جواب را شنید: درست مثل برنامه ی شطرنج. ما تجربیاتی را که تا امروز در این زمینه یافتیم به کامپیوتر می دهیم و آن وقت او به وسیله ی محاسبه بهترین گزینه را انتخاب می کند. این جمله ای بود که دوست داشتم شما هم بدانید تا مطلبی که امروز برایتان در نظر گرفته
ام را بهتر تجزیه و تحلیل کنیم. همان طور که تمام شما عزیزان می دانید امروزه کامپیوتر قادر است میلیون ها حرکت شطرنج را که به وسیله ی استادان بزرگ انجام شده ظرف چند صدم ثانیه محاسبه کرده و بهترین حرکت موجود را انتخاب کند. شطرنج که چیز بسیار کوچکی است. امروزه در تمام بازی ها برنامه ها هوشمند شده اند. دشمنان با شما می جنگند و حرکت بعدی شما را محاسبه می کنند. البته تمام این ها را بگونه ای می سازند تا شما در مبارزه پیروز شوید که اگر این گونه نباشد شما بعد از مدتی خسته شده و آن را رها می کنید. تمام این مطالب را گفتم تا شما پیش زمینه ای داشته باشید. دوباره به سوال فیلم می رسیم. « ممکن است روزی برسد که انسان چنین برنامه ای را بسازد؟» برای جواب این سوال اول باید بفهمیم اصلا حس ششم وجود دارد؟ آیا مستنداتی در دست است؟ خواهش می کنم این مطلب را با حوصله و با فکر باز بخوانید و آن گاه جواب این سوال را بیابیم.
حس ششم
در سال 1978 دانشمندان و محققان بسیاری از کشورهای مختلف در سمیناری که در نیویورک تشکیل شد شرکت کردند. هدف این سمینار بحث در زمینه ی حس ناشناخته ی انسان یا همان «حس ششم» بود. دکتر کرستن براندت استاد دانشگاه نیوکاسل از آزمایشات و بررسی هایی که او به همراه همکارانش در این زمینه انجام داده است صحبت کرد. ایشان گفت: آنچه که من تا امروز توانسته ام به آن پی ببرم این است که بعضی حیوانات حسی را دارند که من و شما آن را «حس ششم» می نامیم. او و همکارانش مدت 7 سال در آفریقا مشغول مطالعه به روی حیوانات و بخصوص «گوزن یالدار» بودند. این گوزن با همین حس مراتع سرسبز را شناسایی می کرد. شاید شما بگویید این غریزه ی حیوان است. اما در اینجا به هیچ عنوان نمی شود نام این موضوع را غریزه گذاشت. به عنوان مثال ماهی غزل آلا برای تخم گذاری به همان جا می آید که خود متولد شده. پرستو به راحتی قطب شمال و جنوب را پیدا می کند چون به صورت غریزی این را می داند. حال گزارش کار دکتر کرستن براندت را درباره ی گوزن یالدار می خوانید:
این حیوانات یک مبدا دارند که من آن را نقطه ی A گذاشتم و چند گزینه که من با حروف دیگر آن را مشخص کردم (در عکس می توانید ببینید) طی مدت شش سال تیم ما متوجه شد در نقطه ی A در فصل بهار به خاطر بارندگی اکثرا مواد غذایی یافت می شود. اما گوزن های یالدار که در گله های بسیار بزرگ (حدود 700 هزار راس) هستند خیلی زود این منابع را استفاده می کنند. آن وقت آن ها باید مراتع دیگری بیابند. در سال اول بهترین مکان غذایی برای آن ها نقطه ی G بود.
آن ها باید چیزی حدود 950 کیلومتر طی می کردند تا به نقطه ی G برسند. آن ها پس از عبور از رودخانه ی مارا (که من به صورت نوار آبی رنگ مشخص کرده ام) و طی کردن این مسافت به آن جا می رسیدند و بعد از حدود سه ماه دوباره به محل A بر می کشتند. دکتر کرستن براندت می گوید: دوباره منابع در نقطه ی A تمام شد و این بار گله به طرف نقطه ی C حرکت کرد و طبق بررسی های ما این منطقه بهترین محل بود. دوباره پایان منابع غذایی در نقطه ی C ؛ ولی این بار اتفاق عجیبی افتاد. گله مدت 2 ماه در نقطه ی C ماند و به خاطر نباریذن باران و خشکسالی در نقطه ی A که مبدا این حیوانات بود هیچ علفی نروییده بود. گله دوباره به راه افتاد. در آن فصل تنها نقطه ای که می توانست آن ها را تامین کند نقطه ی E بود. این مراتع در تانزانیا و نزدیک دریاچه ی ناتور واقع شده بود. گله های گوزن یالدار چیزی حدود 1300 کیلومتر باید می پیمودند تا به آن جا می رسیدند و آن ها این کار را به بهترین شکل انجام دادند. اما در خلال آزمایشات ما اتفاقی افتاد که ما مطمئن شدیم این حیوانات از حسی بهره مند هستند که ما آن را «حس ششم» می نامیم. در یکی از سال ها از نقطه ی A به راه افتادند و به F رفتند و بعد از پایان منابع نقطه ی F ، دوباره به نقطه ی A برگشتند. بعد از گذشت سه ماه آن ها باید به طرفی حرکت می کردند. ما متوجه شدیم بهترین منطقه نقطه ی F است. یعنی همان جایی که آن ها قبل از حرکت به مبدا آن جا بودند. آن ها به حرکت درآمدند و مقصدشان نقطه ی F بود. دکتر کرستن براندت ثابت کرد که گوزن یالدار یکی از قوی ترین موجوداتی است که حس ششم را دارا می باشد.
وقتی منابع تغذیه ی گوزن یالدار به پایان می رسد غریضه می گوید باید آن نقطه را ترک کرد. اما آن ها با غریضه نمی توانند بهترین محل برای تامین مواد غذایی بیابند. تنها حسی که آن ها را زنده نگه می دارد و به آن ها کمک می کند «حس ششم» آنهاست.
آزمایش بعدی
در سال 1998 یک تیم دیگر شروع به تحقیق و بررسی در زمینه ی «حس ششم» کرد. دکتر «توماس لسترویک» اهل سوئد برای اولین بار توانست ثابت کند انسان ناخودآگاه به چیزهای بد پاسخ می دهد (حتی قبل از این که روی دهد). مثلا در آزمایشی نویسنده ی یک مجله ی مشهور را روبروی صفحه ی سیاه نمایشگر قرار دادند. ترتیب کار به این صورت بود که مجموعه ای از تصاویر به او نشان داده می شد که برخی از آن ها تصاویری آرام بخش بود ؛ مانند یک دریاچه ی ساکن و برخی هم هیجان زا مثل یک عنکبوت بزرگ. ترتیب این تصاویر به صورت اتفاقی و توسط رایانه انتخاب می شد. به دو انگشت سمت چپ وی چند الکترود وصل شد تا تغییرات کم در مقاومت پوست او بررسی شود. به سومین انگشت وی نیز الکترودی وصل شد که جریان خون را اندازه می گرفت. بعد از این که وی دکمه را فشار می داد ، به مدت 5 ثانیه تصویر سیاه می ماند. سپس یک تصویر به مدت 3 ثانیه نمایش داده می شد و دوباره 5 ثانیه تصویر سیاه نشان داده می شد تا وی دکمه را فشار دهد. بعد از اتمام آزمایش نتایج تحلیل شد و دو نمودار از این آزمایش حاصل شد. هر یک از نمودارها میانگین تغییرات مقاومت پوست و جریان خون را قبل ، هم زمان و بعد از هر تصویر نشان می داد. همان طور که این نمودار نشان می داد بعد از دیدن تصاویر آرام بخش تغییرات زیادی در مقاومت پوست و جریان خون به وجود نمی آمد. ولی تصاویر هیجان انگیز هر دو را بالا می برد. اما نکته ای وجود داشت. این نمودارها مربوط به قسمت قبل از نمایش تصویر است: بدن وی قبل و بعد از دیدن تصاویر هیجان انگیز به آن ها پاسخ داده است ولی قبل از دیدن تصاویر آرام بخش پاسخی نداده است. یعنی بدن وی قبل از دیدن تصاویر به احساس آینده ی وی پاسخ داده است. این آزمایش بر روی 100 نفر انجام شدو نتیجه ی 85 نفر آن ها یکسان بود. این امر نشان داد که چرا بعضی از افراد قبل از این که اتفاق بدی برایشان به وجود آید ، احساس بدی دارند.
حالا می خواهم سوالی را که در ابتدای مطلب عنوان کردم را از شما بپرسم. آیا شما هم به «حس ششم» اعتقاد دارید.